دلهامان اگر گرم باشد تاب خواهیم آورد سالهای زندگیمان را.
زمستان گذشته است؛ گلها شکفته اند
و زمان نغمه سرایی فرا رسیده است
و تو ای کبوتر من در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی.
بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم
زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است.
تورا به جای همه ی کسانیکه نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمیزیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تورا به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم،دوست دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...