همیشه از نتیجه گیری فراری بودم
اما این روزها ناچارم نتیجه ی تلخی از باورهای شیرینم بگیرم
چه روزگار تلخی...
غلط نکنم دوستی هایم منقضی شده اند
شاید بعدا راجع به نیجه گیریم بیشتر بنویسم
نتیجه گیری دلگیریست...
ای سجود باشکوه و ای نماز بینظیر
ای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیر
در هجوم بغضها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکستناپذیر
شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر
فرش آستانهات بوریایی از کرم
تخت پادشاهیات دستبافی از حصیر
کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر
بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک
یا ببندیام به سنگ یا بدوزیام به تیر
دست بیوضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بیحیا شرم کن وضو بگیر
لَختی ای پدر درنگ پشت در نشستهاند
رشتههای سرد اشک، کاسههای گرم شیر ...
شاعر : سعید بیابانکی
شام سرخ عاشقان سر می رسد
ظهر عاشورا به آخر می رسد
برفغان آل یاسین زیر دین
کربلا افتاده گویی چون حسین(ع)
فوجهای عاشقان جان داده اند
کشتگان کربلا افتاده اند
مرغکان باغ طه پرزنان
درمیان کشتگان بر سر زنان
می دوند از خیمه های سوخته
کودکان با جامه ی افروخته
کودکان از خیمه بیرون می جهند
روی در خار بیابان می نهند
گونه ی طفلان ز سیلی سوخته
عارض شهزادگان افروخته
آه این بانگ حزین از نای کیست؟
در میان کشتگان آوای کیست؟
کیست این بانو که بر سر میزند؟
مثل مرغ عشق پر پر میزند؟
شب شد اما ناله ای دیگر نخاست
از علی اصغر صدایی برنخاست
دیگر از آن شعله های پر شده
خیمه هایی مانده خاکستر شده
مثل داغی روی صحرا مانده است
آتشی کز خیمه ها جامانده است
از چمن سرو و صنوبر رفته است
عون در دنبال جعفر رفته است
کودک دل را بگو تاب آورد
رفته است عباس تا آب آورد
کس نمی جوید میان خیمه آب
نی سکینه ، نی رقیه ، نی رباب
قاسم دادماد بین چون خفته است
در میان حجله ی خون خفته است
خون ز جای سرو اکبر می چکد
گویی از قنداق اصغر می چکد
ابر عالم در بلا انداخته
خیمه روی کربلا انداخته
در نگر آیینه ی خورشید و ماه
با تنی عریان میان قتلگاه
نیزه ها بر سینه ی عریان او
خارهای عشق بر دامان او
در نگر با آن دل بی کینه اش
تیرهای عاشقی بر سینه اش...
در نگر از تیغ و خنجر چاک چاک
گوشوار عرش را بر روی خاک
خنجر ظالم سرش را برده است
ساربان انگشترش را برده است...
ابر عالم در بلا انداخته
خیمه روی کربلا انداخته
گویی اکنون ابرهای کائنات
اشک می ریزند بر شط فرات
موج و ساحل سوگواری می کنند
دسته های ابر زاری می کنند
برق گویی انعکاس دشنه ایست
خاک گویی کودک لب تشنه ایست
رعد می غرد علی اکبر کجاست؟
ابر می نالد گل پرپر کجاست
بر فرات این موج های دیگر است
ناله ی «وا اکبر» و «وا اصغر» است
نخل بی عباس بر سر می زند
سرو دارد طبل اکبر می زند
ماه گویی می زند بر خود قمه
درمیان نخل های علقمه
موج می نالد بگو عباس کو؟
آن که دارد خیمه ها را پاس کو؟
علقمه در خون شناور می رود
غرق عباس دلاور می رود...
شراره می کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست
حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می برد بر دست
چنین به آب زدن امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست
برای آنکه بیفتد به کار یارگره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب کشتی و آن دشت بحر و لنگر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله ای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شیر طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار دیگر دست
گرفت تا که به دندان ابوالفضائل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه آب زلال
اگر نداشت چه اندیشه داشت در سر دست
مگر نیامدن دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر دست
به خون چو جعفر طیار بال و پر می زد
شنیده بود شود بال روز محشر دست
حکایت تو به ام البنبن که خواهد گفت
وزین حدیث چه حالی دهد به مادر دست
به همدلی همه کس دست می دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست
به پای بوس تو آیم به سر به گوشه چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
به حکم شاه دل ای خواجه خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می زنی هر دست
به دوست هرچه دهد اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می دهد به دلبر دست
الهی من کانت محاسنه مساوی فکیف لا تکون مساویه مساوی؟؟
خدایا کسی که خوبیهای او بدیست ، بدیهایش چگونه بد نباشد؟
عبارتی از دعای امام حسین (ع) در روز عرفه
در گلزار جهان، گلی که می سوزد و گلاب می شود،نیک بخت تر از آن گلی است که روی خاری روییده و روزی دو می ماند و سپس پژمرده میشود...
بسم الله
سلامت تن زیباست اما پرنده ی عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟
و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟
گنجینه آسمانی- شهید سید مرتضی آوینی
پیش می تازم
دنیا بیاید و تماشا کند
بگذار همه ی ستارگان،همه ی سنگ ها،همه ی درختان،همه ی خانه ها شاهد باشند
آسمان شاهد باش که در زیر سقف بلند تو
یک تنه با انبوهی کبیر از تانک ها و زره پوش ها و سربازان کفر روبرو شدم
لحظه ای تردید به دل راه ندادم
ذره ای از فعالیت شدید دست بر نداشتم
مثل ماهی در حال سرخ شدن از نقطه ای به نقطه ی دیگر می غلطیدم
و رگبار گلوله در اطراف من می بارید
و من نیز به چهار طرف تیر اندازی می کردم
و سربازان کفر را بر خاک می ریختم
ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود
و با خاک های پاک تو گلی گلگون به وجود آورده بود
و من ابا نداشتم که تا آخرین قطره ی خون خود را تسلیم کنم
احساس میکردم عاشوراست و در حضور حسین می جنگم
و او چابکی و زبر دستی مرا تحسین می کند
و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد
او میداند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم در راهش جان ببازم
شهید دکتر مصطفی چمران