سلام
«خطوط قرمز جامعه ی مهدوی ظلم مادی و معنوی به دیگران است.»
یادمه وقتی سه سال پیش این جمله رو از حضرت حجه الاسلام پناهیان شنیدم یه حس خیلی خوبی بهم دست داد؛ یه حس سبک شاید مثل حس پرواز... چققققققدر خوشم میومد از یادآوریش؛ اون روزهایی که میدونستم حواسم جمع رفتارم هست که یه وقت از دستم در نره و به خصوص وقتی میرنجم رفتاری نکنم که کسی برنجه...
اما این روزها... وای از این روزها که با یادآوری این جمله انگار یه بار سنگین دردآور میذارن رو دوشم ....خدایا باورم نمیشه انقدر احمق و کم صبر باشم اونم بعد این همه رنجی که فقط خودت میدونی و خودت؛ که فکر میکردم امتحانمو لااقل پیش خودم پس دادم...خدایا اگه میخواستی ولم کنی به امون خودم که هر اشتباهی از دستم میاد انجام بدم چرا دستمو گرفتی؟خدایا سه روز منو تو خونه ت راه دادی که باهات رفیق شم تا موقع رفتن بعد اون همه مشکل و حرف شنیدن از هر کسی که خودشو لایق حرف زدن میدونست مزدمو با یه عصبانیت دیوانه وار بدی و ردم کنی؟ میبینی چه جوری شدم؟اینا اثر دل شکستگیه؟ تحمل تحمل تحمل لبخند و یه دفعه یه انفجار که ترکشاش بیشتر از بقیه بشینه به دل درب و داغون خودم؟ خدایا تا کی؟ به قول آقای سید مهدی شجاعی:«گفتی که دل شکسته باید آورد ، دل از این شکسته تر میخواهی؟» خدایا پنج ماهه شبا بغض میخواد خفه ام کنه چه کاری از دست چه کسی بر میاد جز همه کار از دست خودت؟
در ابن زمانه که دل کندن از زمین سخت است کجا مجال رسیدن به آسمان باشد؟!