زیر خاکستر ذهنم باقی است آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است زعشقی سوزان که بود گرم و فروزنده هنوز عشقی آن گونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق در حیرتم ازاین که چرا مانده ام زنده هنوز گاه گاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آردازاین بنده هنوز سخت جانی را بین که نمردم از هجر مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گر چه از فرط غرور اشکم از دیده نریخت بعد تو لیک پس از آن همه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت" سال ها هست که از دیده ی من رفتی، لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم اما هم چنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردی و با دست تهی منم آن عاشق بازنده هنوز "آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش" گر که گورم بشکافند عیان می بینند زیر خاکستر جسمم باقی است آتشی سرکش و سوزنده هنوز
شاعر: زنده یاد حمید مصدق