سلام
آخیش!بالاخره تموم شد.چقدر انتظار این روزارو کشیدم.دیگه روزای آخر امتحانا با سختی درس میخوندم.هرچند نتیجه ی امتحانام خیلی رضایت بخش نخواهد بود و با اینکه میدونم به همین زود یا دوباره شروع میشه بازم خوشحالم.
کلی هم برنامه ریزی دارم. مینویسم تا آخر تابستون ببینم چیکارا کردم:
اول از همه میخوام برای چندمین بار کتاب زن در آیینه ی جلال و جمال آیه الله جوادی آملی دام ظله العالی رو بخونم.بعدشم میخوام سفر به گرای 270 درجه ی آقای دهقان، کتابی که تو امتحانا هر وقت خسته میشدم به خودم وعده ی خوندنشو تو تابستون میدادم بخونم.که به اونایی که نخوندن پیشنهاد میکنم حتما بخونن چون فوق العاده س.من نمیدونم چرا به خوندن کتابهای تکراری انقدر علاقه دارم، هرچند تکرار اذیتم میکنه.مثلا همین کتاب سفر به گرای 270 درجه رو پنج یا شش بار خوندم اما بازم خیلی دوست دارم بخونمش.چون واقعا یه جاهایی از هشت سال دفاع مقدسو نشونم داد که تو هیچ کتابی ندیده بودم.کتابای آقای مستور و آقای امیرخانی و همینطور کوری ژوزه ساراماکو رو هم میخوام یه بار دیگه بخونم.
خودمو برای یه جهش بزرگ توی زبان انگلیسی هم آماده کردم؛اگه خدا بخواد میخوام عربیمو تکمیلتر کنم و یادگیری فرانسه رو هم شروع کنم.فقط دعا کنید خدا کمکم کنه... .
خدایا
آرزو میکنم که چیزی رو آرزو کنم که تو و بنده های صالحت آرزو می کنین.
خدایا
بازم یه شب جمعه ی دیگه اومد...
اللهم اذقنا حلاوت مغفرتک
خدایاشیرینی بخشش ومحبتت را به ما بچشان...
مادر مهربون ما
چه خوبه که میبینیمون ، هر چند مزارتم نتونیم ببینیم...
و تو نگاه مرا می کشی به سمت بهار
به سمت و سوی غزل های سرخ پوش انار
به عطر و بوی نفس های بوته بوته یاس
که شانه شانه نشستند روی هر دیوار
شاعر:خانم شویکلو
سلام
یه اتفاق باور نکردنی دیگه...
بازم نمیدونم چه جوری به صاحب عزای دلسوخته ش تسلیت بگم.
آهااای رفیق نیمه راه که عزیز منو تو مدینه تنها گذاشتی و خودت رفتی تو خاک بقیع جا گرفتی...
نگفتی بعد رفتنت حتی یه قبر نیست که بره برا دلش گریه کنه؟
الحق که خدا مزد خوبی بهت داد
خدا بیامرزد....مان..
حالا منم که نمیدونم با این مصیبت چه جوری میتونم درس بخونم...
سلام
یه سال دیگه هم پیرتر شدم
امیدوارم بیست و سه سالگیم بهتر از بیست و دو سالگیم باشه... .
بیشتر از همه ممنونم از اونایی که یادشون نیست که من چقدر به مرگ نزدیک شدم.اگه عمر زندگی کوتاهه عمر مرگ اووووووووه خیلی زیاده انقدر که توش دلت برا هیشکی تنگ نشه...این امیدوار کننده ترین مسئله زندگیه.
اینم برا اونایی که میگن تا پیری هنوز یه کمی فاصله دارم:
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست وز من چو عمر میگذرد پیر ازآن شدم...
دست گلچین هیچ پروایی نداشت
داغ گل را بر دل بلبل گذاشت
شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ بود و سینه ای لبریز درد
میخ بود و غربت یک راد مرد
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
سینه ای میدید لبریز بهشت
میخ بود و دست شوم سرنوشت
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هر چه قدرت داشت دشمن جمع کرد
روز رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست
ابر با رنگ کبودی گریه کرد
جای مردم یک یهودی گریه کرد
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود و دود بود و دود بود... .
الهی بالحسین(ع)
بسم الله ...
امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود
ای عابر بزرگ که با گامهای تو
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت وخلوت این کوچه های شهر
بر زخمهای حنجره تحمیل میشود
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود
بی شک به پاس ناز غزلهای چشم تو
بازار وزن وقافیه تعطیل میشود
یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام
این سفره با سلام تو تکمیل میشود
شاعر: سید امیر حسین میرحسینی
خدایا تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی که عصاره ی حیات انسان است آنگاه که در آتش عشق میسوزم یا در شدت درد میگدازم یا در شوق زیبائی و ذوق عرفانی آب میشوم و سراپای وجودم روح میشود لطف میشود عشق میشود سوز میشود و عصاره ی وجودم بصورت اشک آب میشودو بعنوان زیبا ترین محصول حیات که وجهی به عشق و ذوق دارد و وجهی دیگر به غم و درد در دامان وجود فرو میچکد.
دلهامان اگر گرم باشد تاب خواهیم آورد سالهای زندگیمان را.
زمستان گذشته است؛ گلها شکفته اند
و زمان نغمه سرایی فرا رسیده است
و تو ای کبوتر من در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی.
بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم
زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است.
تورا به جای همه ی کسانیکه نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمیزیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تورا به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم،دوست دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...