دلهامان اگر گرم باشد تاب خواهیم آورد سالهای زندگیمان را.
زمستان گذشته است؛ گلها شکفته اند
و زمان نغمه سرایی فرا رسیده است
و تو ای کبوتر من در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی.
بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم
زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است.
تورا به جای همه ی کسانیکه نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمیزیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تورا به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم،دوست دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم
بیهوده نزیسته ام
اگر بتوانم رنجی را بکاهم
یا دردی را مرهم نهم
یا مرغکی رنجور را
به آشیانه باز آورم
حاشا، بیهوده نزیسته ام.
امیلی دیکنسون
قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
تو از منی و من از تو چرا که درد یکیست
که آنچه با من و تو روزگار کرد یکیست
عجیب نیست که من با تو نیز تنهایم
که در مقابل آیینه زوج و فرد یکیست
چه فرق می کند اکنون،بهار یا پاییز
برای ما که کویریم سبز و زرد یکیست
من و تو دشمن تقدیر یک دگر هستیم
ولی چه سود، که تسلیم با نبرد یکیست
دلم به دور تو سیاره ای است سرگردان
که شیوه من و این چرخ هرزه گرد یکیست
خدا یکی تو یکی پس از آستان غمت
نمی روم که بدانندحرف مرد یکیست
هادی حسنی
تو را به راستی،
تو را به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است
(برای دوست و خواهر خوبم نرگس که برا شکستگی دلم ناراحته)
امام علىعلیه السلام : کُن مَشغُولاً بِما أنتَ عَنهُ مَسئُولٌ
به کارى مشغول باش که از آن پرسیده خواهى شد.
غررالحکم ودررالکلم ، ح 7143
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام
چون زهر هر چه باشم اگر کم – زیادی ام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادی ام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام
همچون نفس غریب ترین آمدن مراست
تا می رسم به سینه همان دم زیادی ام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادی ام
قرآن به استخاره ورق خورد ! کیستم ؟
بین برادران خودم هم زیادی ام
شاعر:فاضل نظری
نیم بی تو دمی بی غم کجایی؟
ندارم بی تو دل خرم کجایی؟
به بویت زنده ام هر جا که هستی!
به رویت آرزومندم کجایی؟
نیایی نزد این رنجور یکدم
نپرسی حال این درهم کجایی؟
نه کنارت نشانیم
نه ز پیشت برانیم
به کجا میکشانیم؟
ز من هر دم برآید آه و ناله
چو یاد اید رخت هر دم کجایی؟
بیا ای نازنین کز آرزویت
به جان آمد دل پرغم کجایی؟
چو در دل دارم تمنای کربلای حسین ای خدای من
نصیبم کن بوسه بر حرم باصفای حسین ای خدای من
سرشتی چون مهر او در دل به دیدارش دل بود مایل
بهشتت باشد جهنم من بی لقای حسین ای خدای من
خوش آنروزی کین قفس شکنم استخوان تن پر هوس شکنم
به پرواز آید کبوتر دل در هوای حسین ای خدای من
به جان داغی زان گلو دارم به دل عمری آرزو دارم
ببرد نای مرا دشمن همچو نای حسین ای خدای من